۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

یه تجربه ی باور نکردنی

الان که دارم این یادداشتا رو می نویسم یه حال عجیبی دارم
نه خسته ام نه نیستم
یه نیم ساعتی میشه که از پیش شیدا میام
هنوز گرمایه بدنش رو حس می کنم
نا سلامتی اسم خودمون گذاشتیم مرد
طوری تو بغلش فشارم می داد که نمی تونستم نفس بکشم
باورم نمی شد به این زودی کارمون به اینجا بکشه
من که از همون لحظه ای که پام رو گذاشتم تو خونشون بدنم شل شده بود و قلبم داشت از جاش کنده می شد
ولی اون کاملن مسلط بود
با من مثل یه بچه ی خجالتی رفتار می کرد
نمی دونستم باید چی کار کنم فقط هر کاری می گفت انجام می دادم
اولش خیلی نرم و آروم بود و هر کاری میکرد با کمال آرامش بود
ولی دیگه آخراش انقدر با سرعت و هیجان رفتار می کرد که من کم آورده بودم
بدنم نمی کشید ولی دل نمی کندم
برای من حتی نگاه کردن به صورت اون مثل یه آرزو بود
دیدن اندام برهنش رو توی خواب هم تصور نمی کردم
با این وجود انقدر با احترام و متانت برخورد میکنه که من احساس می کنم خیلی سرم
وقتی یاد حرکت های مارپیچ بدنش میفتم ضربان قلبم تند تر می شه
رشته ی ورزشیش کنگفو توا هست (اگه اسمش رو درست نوشته باشم)
بکارتش رو هم موقع همون ورزش از دست داده
یه نامه هم می گفت داره که این موضوع رو تایید می کنه

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

یه دختر ایده آل

امروز صبح بیدار شدن و کنده شدن از رخت خواب برام از همیشه سخت تر بود. آخه دیشب تا حدودای ساعت 2 نصفه شب بیدار بودم. اصلا" حس سر کار رفتن نبود

دیرم شده بود

به زور یه تکونی به خودم دادم و لباسام رو پوشیدم و راه افتادم

دم در حیاط که رسیدم احساس کردم یکی داره لباسم رو می کشه

بدون اینکه هندز فری رو از تو گوشام درارم یا حتی صدای آهنگ رو قطع کنم برگشتم و یه نگاه به پشت سرم انداختم

یهو احساس کردم قلبم داره از جاش کنده می شه

نمی تونستم چیزی که داشتم با دو تا چشام می دیدم باور کنم

یه دختر رو به روم ایستاده بود که در مورد زیبایش هیچی دلم نمی خواد بگم چون غیر ممکن بتونم حق مطلب رو ادا کنم

فقط همینو بگم که با دیدنش تمام وجودم به هم ریخت

یهو بی اختیار بغض گلوم رو گرفت

بدنم شروع به لرزیدن کرد

خیلی آروم هندز فری رو از گوشام خارج کردم

ازم خواست ماشین رو از پارکینگ بیارم بیرون

گفت با دست راستش که آسیب دیده نمیتونه فرمون رو بگیره و بیرون اومدن از پارکینگ براش مشکله

من فقط به فکر این بودم که متوجه اوضاع اسفناکم نشه از طرفی هم می ترسیدم با اون حال پشت فرمون بشینم

ولی اون انقدر حول بود و عجله داشت که اصلا" متوجه من نبود

سعی کردم وقت تلف کنم تا آرامش خودم رو بدست بیارم

یه نگاهی به آتل دستش انداختم و گفتم چه بلایی سر خودت آوردی

گفت دیروز عصر مسابقه داشته و دستش ضربه دیده

اندام متناسب و پوستش که بدون آرایش و کرم و پودر و این آت و آشغالا شاداب بود تایید می کرد که ورزش کاره

دوست داشتم لفتش بدم ولی اون عجله داشت

ماشین رو براش از پارکینگ بردم بیرون و گفتم اگه رانندگی برات مشکله باهات بیام

گفت مشکلی ندارم ولی اگه مسیرت سمت پارک وی می خوره برسونمت

نمی خواستم احساس کنه لطفم رو جبران کرده به خاطر همین باهاش نرفتم

تا عصر به این فکر می کردم که چطوری آمارش رو در بیارم

هر دختر دیگه ای اونطوری لباسم رو می کشید صد رد صد به حساب پرروییش میذاشتم ولی در این مورد به نظر من خیلی ریلکس بود و اصلا" به اینکه من پسرم و اون دختر اهمیت نمیداد

فکر کنم همسایه ی جدید طبقه ی سوم هستن چون ماشینش تو پارکینگ تو جای پارک طبقه سوم بود

امروز زود تر برگشتم به خاطر آمار اون

فعلا" که خبری ازش نیست

هر اتفاقی بیافته اینجا می نویسم