۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

«کاش هیچ‌وقت سنین میان ده و بیست‌وسه وجود نداشت، یا این‌که خوابی خوش، جوانان را می‌ربود؛ که آن‌میان جز پس‌انداختن حرامزادگان، رنجاندن سال‌خوردگان و دزدی و هیزی ثمری نیست.»

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

گنه کردم گناهی پر ز لذت

گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم

فرو خواندم به گوشش قصه عشق
تو را می خواهم ای جانانه من

تو را می خواهم ای آغوش جان بخش
تو را ای عاشق دیوانه من

هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

ماجراي عكاس‌باشی و پدر اجاره‌ای

زن و شوهر جواني که بچه دار نمي شدند براي يافتن چاره به يکي از بهترين پزشکان متخصص مراجعه کردند.
پس از معاينات و آزمايش هاي مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد ميباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداري از خدمات «پدر جايگزين» است.
 
زن: منظورتان از پدر جايگزين چيست؟
پزشک: مردي که با دقت انتخاب مي شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداري خانم کمک کند.
زن ترديد نشان داد لکن شوهرش بچه مي خواست و او را راضي کرد تا راه حل را بعنوان تجويز پزشک بپذيرد.
چند روز بعد جواني را يافتند تا زمانيکه شوهر در خانه نباشد براي انجام وظيفه مراجعه کند.
روز موعود فرا رسيد، لکن همسايه نيز عکاسي را براي گرفتن عکس از نوزاد خود خبر کرده و منتظر او بودند.
از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهي رفته و به خانه زوج جوان رسيد و در زد. زن در را باز کرد.
 
-  سلام، براي موضوع بچه آمدم.
-   سلام، بفرمائيد. مشروب ميل داريد؟
 
-  نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاري نداره. علاوه بر اون ميخوام هرچه زودتر شروع کنم.
-  باشه! بريم اتاق خواب؟
 
-  حرفي نيست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روي فرش، دوتا رو مبل و يکي هم تو حياط.
-  چند تا؟
 
-  حداقل پنج تا. البته اگر بيشتر خواستيد حرفي نيست.
عکاس در حاليکه آلبومي را از کيف خود بيرون مي آورد، ادامه داد:
-  مايلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشي را بکار مي برم که مشتريام خيلي دوست دارن.. مثلاً ببينيد اين بچه چقدر زيباست. اينکار رو تو يک پارک کردم.. وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن. اون خانم خيلي پر توقع بود و مرتباً بهانه مي گرفت. در نهايت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگيرم. علاوه بر اون يه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز مي گرفت.
زن بيچاره حيرت زده به سخنان گوش مي کرد.
-  حالا اين دوقلوها را نگاه کنين. اينبار خودي نشان دادم. مامانه همکاري تاپي کرد وظرف پنچ دقيقه کارمون رو تموم کرديم. رسيدم و با دو تا تق تق همه چيز روبراه شد و اين دوقلوهائي که مي بينيد.
حيرت زن به نوعي سرگيجه تبديل شده بود و عکاس اينگونه ادامه مي داد:
-   در مورد اين بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبي شده بود. بهش گفتم شما آروم باشيد تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چي بخوبي و خوشي پايان يافت.
چيزي نمونده بود که زن بيچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:
 
-  شروع کنيم؟
-  هر وقت شما بگين!

-  
عاليه! ميرم سه پايه رو بيارم.
-  سه پايه؟ براي چي؟
 
-  آخه وسيله کار خيلي بزرگه. بايستي بذارمش رو سه پايه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا ميري؟ چرا فرار ميکني؟ پس بچه چي شد؟

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

یه تجربه ی باور نکردنی

الان که دارم این یادداشتا رو می نویسم یه حال عجیبی دارم
نه خسته ام نه نیستم
یه نیم ساعتی میشه که از پیش شیدا میام
هنوز گرمایه بدنش رو حس می کنم
نا سلامتی اسم خودمون گذاشتیم مرد
طوری تو بغلش فشارم می داد که نمی تونستم نفس بکشم
باورم نمی شد به این زودی کارمون به اینجا بکشه
من که از همون لحظه ای که پام رو گذاشتم تو خونشون بدنم شل شده بود و قلبم داشت از جاش کنده می شد
ولی اون کاملن مسلط بود
با من مثل یه بچه ی خجالتی رفتار می کرد
نمی دونستم باید چی کار کنم فقط هر کاری می گفت انجام می دادم
اولش خیلی نرم و آروم بود و هر کاری میکرد با کمال آرامش بود
ولی دیگه آخراش انقدر با سرعت و هیجان رفتار می کرد که من کم آورده بودم
بدنم نمی کشید ولی دل نمی کندم
برای من حتی نگاه کردن به صورت اون مثل یه آرزو بود
دیدن اندام برهنش رو توی خواب هم تصور نمی کردم
با این وجود انقدر با احترام و متانت برخورد میکنه که من احساس می کنم خیلی سرم
وقتی یاد حرکت های مارپیچ بدنش میفتم ضربان قلبم تند تر می شه
رشته ی ورزشیش کنگفو توا هست (اگه اسمش رو درست نوشته باشم)
بکارتش رو هم موقع همون ورزش از دست داده
یه نامه هم می گفت داره که این موضوع رو تایید می کنه

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

یه دختر ایده آل

امروز صبح بیدار شدن و کنده شدن از رخت خواب برام از همیشه سخت تر بود. آخه دیشب تا حدودای ساعت 2 نصفه شب بیدار بودم. اصلا" حس سر کار رفتن نبود

دیرم شده بود

به زور یه تکونی به خودم دادم و لباسام رو پوشیدم و راه افتادم

دم در حیاط که رسیدم احساس کردم یکی داره لباسم رو می کشه

بدون اینکه هندز فری رو از تو گوشام درارم یا حتی صدای آهنگ رو قطع کنم برگشتم و یه نگاه به پشت سرم انداختم

یهو احساس کردم قلبم داره از جاش کنده می شه

نمی تونستم چیزی که داشتم با دو تا چشام می دیدم باور کنم

یه دختر رو به روم ایستاده بود که در مورد زیبایش هیچی دلم نمی خواد بگم چون غیر ممکن بتونم حق مطلب رو ادا کنم

فقط همینو بگم که با دیدنش تمام وجودم به هم ریخت

یهو بی اختیار بغض گلوم رو گرفت

بدنم شروع به لرزیدن کرد

خیلی آروم هندز فری رو از گوشام خارج کردم

ازم خواست ماشین رو از پارکینگ بیارم بیرون

گفت با دست راستش که آسیب دیده نمیتونه فرمون رو بگیره و بیرون اومدن از پارکینگ براش مشکله

من فقط به فکر این بودم که متوجه اوضاع اسفناکم نشه از طرفی هم می ترسیدم با اون حال پشت فرمون بشینم

ولی اون انقدر حول بود و عجله داشت که اصلا" متوجه من نبود

سعی کردم وقت تلف کنم تا آرامش خودم رو بدست بیارم

یه نگاهی به آتل دستش انداختم و گفتم چه بلایی سر خودت آوردی

گفت دیروز عصر مسابقه داشته و دستش ضربه دیده

اندام متناسب و پوستش که بدون آرایش و کرم و پودر و این آت و آشغالا شاداب بود تایید می کرد که ورزش کاره

دوست داشتم لفتش بدم ولی اون عجله داشت

ماشین رو براش از پارکینگ بردم بیرون و گفتم اگه رانندگی برات مشکله باهات بیام

گفت مشکلی ندارم ولی اگه مسیرت سمت پارک وی می خوره برسونمت

نمی خواستم احساس کنه لطفم رو جبران کرده به خاطر همین باهاش نرفتم

تا عصر به این فکر می کردم که چطوری آمارش رو در بیارم

هر دختر دیگه ای اونطوری لباسم رو می کشید صد رد صد به حساب پرروییش میذاشتم ولی در این مورد به نظر من خیلی ریلکس بود و اصلا" به اینکه من پسرم و اون دختر اهمیت نمیداد

فکر کنم همسایه ی جدید طبقه ی سوم هستن چون ماشینش تو پارکینگ تو جای پارک طبقه سوم بود

امروز زود تر برگشتم به خاطر آمار اون

فعلا" که خبری ازش نیست

هر اتفاقی بیافته اینجا می نویسم